Archive for ژانویه, 2011


فکر کن خودت خواستی به این دنیا بیای!

فکر کن توی کشوری بدنیا اومدی که هیچ منابعی نداره تا بخاطرش هزاران خدعه و نیرنگ از خودی و بیگانه ببینه!

فکر کن کشور محل تولدت یه چیزی نزدیکیهای قطب جنوب بود تا فاصله احتیاطی لازم را با شبه جزیره اعراب بادیه نشین حفظ کنه!

فکر کن تو کشوری بزرگ شدی که اگه لازم داشتی ، یه دین برای خودت انتخاب میکردی نه اینکه دین از قبل تورو انتخاب کرده باشه!

فکر کن تو مدرسه کشورت بجای آموزش زبان یه قوم عقب مانده سوسمارخور که به وطنت هجوم آورده اند از داستانهای شاهنامه و پندهایش برات میگفتند!

فکر کن تو کشورت اگه دانشجو شدی مجبور نبودی دوره تکمیلی آموزش گذار از دموکراسی را تو زندان هاش بگذرونی!

فکر کن پس از فارغ التحصیل شدن بازار کاری پویا، تشنه قدوم مبارکت است!

فکر کن از ترس بریده شدن سر سبزت مجبور نبودی سالها در کمپ های پناهندگی کشورهای دیگه انتظار مجوز زندگی کردن را بکشی!

فکر کن کشورت بدست خودت ، اراده هم وطنانت و مغزهای گریخته از میهنت اداره میشد نه امام زمان!

فکر کن هم میهنانت بارها یک اشتباه را تکرار نمی کردند!

فکر کن …………

نه جان مادرتون بیاید دیگه فکر نکنیم ….      بیاید یه کم عملگرا باشیم ….       دیگه وقتشه وقتشه وقتشه.

من ایرانی نیستم چون نامم عربی ست
من ایرانی نیستم چون وقت…ی به دنیا آمدم در گوشم اذان عربی خواندند
من ایرانی نیستم چون روزی که به مدرسه رفتنم پدر و مادرم قرآن بالای سرم گرفتند و در مدرسه آیین محمد را به من آموختند نه پندار نیک و کردار نیک و گفتار نیک
من ایرانی نیستم چون وقتی ازدواج کردم به آیین عربها و با زبان عربی ازدواج کردم
من ایرانی نیستم چون هزار کیلومتر راه را طی میکنم تا به پابوس امام هشتم شیعیان و نواده پیامبر اعراب بروم اما کمی آنسوتر به آرامگاه فردوسی نمی روم
من ایرانی نیستم چون اعیاد فطر و قربان و غدیر و مبعث را تبریک می گویم و شادباش می شنوم اما نمی دانم جشن سده چه روزیست
من ایرانی نیستم چون دهه محرم سیاه می پوشم و با سر و روی گل آلوده عزادار خاندانی می شوم که سرزمینم را گرفتند , مردانش را کشتند و زنانش را به غنیمت بردند اما روز مرگ بابک خرمدین را نمی دانم
من ایرانی نیستم چون حرف که می زنم بیشتر به عربی می ماند تا فارسی
من ایرانی نیستم چون عربها پ ندارند و من می گویم فارسی نه پارسی
من ایرانی نیستم چون در کشوری به دنیا آمدم که روی پرچمش عربی نوشتند
من آرزوی ایرانی بودن هم ندارم چون آنقدر دست نیافتنی است که آرزویش هم نمی توان کرد
من حسرت ایرانی بودن دارم

احمد شاملو

آبان روز از بهمن ماه برابر با 10 بهمن در گاهشماری ایرانی

ستایش پاک تو را باشد، ای آتش پاک گهر،
ای بزرگ­ترین بخشوده­ی اهورامزدا،
ای فروزنده­ای که در خوری ستایش را،
می­ستاییم تو را، که در خانه­مانمان افروخته­ای…

(اوستا – آتش نیایش)

شامگاه چهلمین روز پس از جشن شب چله، آبان روز از بهمن ماه و در چله­ی زمستان، جشن «سَدَه» یا «سَت» یا «سده سوزی» برگزار می­شود.
جشن سده در نواحی مختلف با نام­های مختلفی شناخته می­شود : در خراسان «سَرِه»، در نواحی اراک «جشن چوپانان»، در خمین «کُردِه»، در دلیجان «هَله هَله» و در بَدَخشان تاجیکستان به نام «خِرپَچار». در فراهان، سنگسر سمنان، چهار روز پیش و پس از سده را «چاروچار» و سردترین شب زمستان می­دانند.
همان­گونه که می­دانیم در ایران باستان سال به دو بخش تابستان بزرگ «هَمَه» و زمستان بزرگ «زَیِنَه» تقسیم شده بود که هریک را چَهره می­نامیدند. بخش نخست که تابستان است از آغاز فروردین تا آخر مهر، یعنی 210 شبانه روز و بخش دیگر که زمستان بزرگ است از آغاز آبان ماه تا آخر اسفند یعنی پنج ماه به اضافه­ی روزهای کبیسه و به عبارت دیگر در سه سال نخستین 156 روز و سال چهارم 157 روز بوده است. بنابراین سده عبارت است از 100 روز از آبان گذشته که سده یا سته نامیده می­شود، یعنی 100 روز از زمستان گذشته است. و در توجيه اين نامگذاري روايات متفاوتي نقل مي شود:

1-معروفترين روايت كه فردوسي هم بر آن صحه گذاشته است ، پديد آمدن آتش است :

روزي هوشنگ با يكصد تن از ياران به كوه رفت. ماري عظيم الجثه به سوي او و يارانش رفت، هوشنگ سنگي به سوي مار پرتاب كرد. سنگ بر سنگ آمد و از برخورد آنها آتش پديد آمد و مار سوخت ، آنها پديد آمدن آتش را جشن گرفتند و آن را سده ناميدند. فردوسي در شاهنامه چنين سروده:

برآمد به سنگ گران سنگ خرد

هم آن و هم اين سنگ گرديد خرد

فروغي پديد آمد از هر دو سنگ

دل سنگ گشت از فروغ آذرنگ

جهاندار پيش جهان آفرين

نيايش همي كرد و خواند آفرين

كه او را فروغي چنين هديه داد

همين آتش آنگاه قبيله نهاد

2-از جشن سده تا نوروز 50 روز و 50 شب است كه روي هم صد مي شود.

3-از نظر نجومي نياكان ما در روزگار بسيار كهن ، سال را به دو فصل تقسيم مي كردند. تابستان كه هفت ماه به درازا مي كشيد ، از اول فروردين آغاز و در آخرين روز مهرماه پايان مي يافت. زمستان از ابتداي آبان ماه شروع مي شد و تا آخر اسفند طول مي كشيد  و جشن سده را در صدمين روز از آغاز زمستان جشن مي گرفتند.

4-ايرانيان قديم صبح فرداي شب يلدا را روز تولد خورشيد مي دانستند و از آنجا در بين ايرانيان جشن گرفتن دهمين و چهلمين روز تولد رسم است جشن سده را نيز به عنوان چهلمين روز تولد خورشيد جشن مي گيرند.

5-چون كيومرث را يكصد فرزند آمد و ايشان به خورشيد رسيدند جشني برپا شد كه آن را سده ناميدند . برخي اين داستان را به حضرت آدم نسبت دادند.

6-چون جمع مشي و مشيانه و فرزندان آنها به صد رسيد آن واقعه را جشن گرفتند و آن را سده ناميدند.

7-يادگار پيروزي زوتهماسب بر افراسياب

سده جشني است كه به روايت تاريخ  تا قبل از صفويان نه تنها بين مردم عادي بلكه ميان پادشاهان و حاكمان نيز برگزار مي شده است اما از آن زمان به بعد تنها به جمع كوچك زرتشتيان محدود شد. البته از ذكر اين نكته نبايد غافل ماند كه با توجه به اينكه نه در اوستا و نه در نوشته هاي پهلوي ذكري از نام اين جشن نشده و هيچ اشارتي به آن نشده است ، احتمالا اين جشن نوعي جشن بومي غيرديني محسوب ميشده است اما به هرحا ماندگاري سده در فرهنگ ايراني مرهون اقليت كوچك زرتشتي است. آنها با جمعيتي اندك، بسياري از آيين ها و رسوم ايراني(حتي اگر اين جشنها ارتباطي با دين زرتشتي هم نداشته اند)  را از گزند روزگار برحذر داشته اند.

ابوریحان بیرونی در «آثارالباقیه» می­نویسد :

«… ایرانیان پس از آن­که کبس از ماه­های ایشان برطرف شد، در این وقت منتظر بودند که سرما از ایشان برطرف شود و دوره­ی آن به سر آید، زیرا ایشان آغاز زمستان را از پنج روز که از آبان ماه بگذرد می­شمردند و آخر زمستان ده روز که از بهمن ماه می­گذشت می­شد… و اهل کرج این شب را «شب گَزَنه» می­گویند، یعنی شبی که در آن گزیدن زیاد است و مقصودشان این است که سرما شخص را در این شب می­گزد …»

و در کتاب «التفهیم» نیز درباره­ی نامگذاری جشن سده آورده است :

«… و اما سبب نامش چنان است که از آن تا نوروز پنجاه روز است و پنجاه شب …»

منوچهری دامغانی نیز می­گوید :

و نیک بیامدست به پنجاه روز پیش        جشن سده، طلایه­ی نوروز و نوبهار

برخی روایات پیدایش سده را به اردشیر پاپکان و برخی دیگر به کیومرث نسبت داده­اند و گفته­اند چون عدد فرزندانش به سد رسید، جشنی بزرگ برپا کرد و آتشی فراوان افروختند و آن را سده نام نهادند. از پیروزی فریدون بر ضحاک نیز خبر آمده است.

خلف تبریزی در «برهان قاطع» آورده است که :

«کیومرث را سد فرزند از اناث و ذکور بود، چون به حد رشد و تمیز رسیدند، در شب این روز جشن ساخت و همه را کدخدا کرد و فرمود که آتش بسیار برافروختند بدان سبب آن را سده می­گویند.»

در پی این مطلب نیز می­گوید که این جشن را بعضی به آدم نیز نسبت می­دهند، و آشکار است که منظور از آدم همان کیومرث است که در اساطیر ایرانی نخستین بشر محسوب می­شود.
بیرونی نیز در التفهیم و آثارالباقیه به همین موضوع در شمار یکی از انگیزه­های برپایی این جشن اشاره می­کند.

گَردیزی مولف «زین الاخبار» نیز همین نسبت را به گونه­ای دیگری یاد کرده و آن را به «مشیه» و «مشیانه» که در اساطیر ایرانی نخستین زوج محسوب می­شوند، نسبت می­دهد و این روایتی است که به گونه­های مختلف، اما در معنی، ریشه­ی یگانه دارند و اغلب مورخان یاد کرده­اند.
اما دلیلی دیگر نیز برای برپایی جشن سده یاد شده است و آن به پیکار فریدون و ضحاک بر می­گردد و از نگرش معنوی با داستان هوشنگ و مار سیاه آمیزه­های فراوانی دارد.

گوشه ای از مراسم جشن سده

از بسیاری اشارات نویسندگان، مورخان و پژوهشگران، آشکار است که جشن­های نوروز، سده و مهرگان، جشن­هایی بوده ­است همگانی که با سرور و شادمانی و به صورت کارناوال برپا می­شده است. مردمان هریک به فراخور توان به تهیه­ی هیزم و خار و خاشاک به ویژه چوب «گزمی» می­پرداختند و پشته­هایی از آن­ها فراهم می­کردند و آتش می­زدند، سپس با صورتک­هایی بر چهره و دست افشانی و پایکوبی تا چندین روز با گریز از همه­ی قیود، به جشن و شادمانی مشغول می­شدند. آتش­ها در بالای پشت بام­ها یا در دشت­ها و بلندی­ها روشن می­شد، مراسم جشن سده علاوه بر آتش افروزی­های گسترده، با برپایی مجالس سور و سرور و میهمانی­های بسیار مفصل همراه بوده است. پس از مراسم آتش افروزی، نیز این میهمانی­ها ادامه داشته و بر سر خوان می­نشتند و نوشخواری در حد افراط از رسوم بوده است. مجالس رقص و موسیقی و آواز تا بامدادان به طول می­انجامید و روز پس از جشن، پادشاه و بزرگان به پذیرایی می­نشستند.

از اسطوره هاي جشن سده تنها يكي به پيدايش آتش اشاره دارد. فردوسي مي گويد: «هوشنگ پادشاه پيشدادي، كه شيوه كشت و كار، كندن كاريز، كاشتن درخت … را به او نسبت مي دهند، روزي در دامنه كوه ماري ديد و سنگ برگرفت و به سوي مار انداخت و مار فرار كرد. اما از برخورد سنگها جرقه اي زد و آتش پديدار شد.» هم در كتاب “التفهيم” و هم “آثارالباقيه” ابوريحان، از پديد آمدن آتش سخني نيست بلكه آنرا افروختن آتش بر بامها مي داند كه به دستور فريدون انجام گرفت و در نوروزنامه آمده است كه : «آفريدون همان روز كه ضحاك بگرفت جشن سده برنهاد و مردمان كه از جور و ستم ضحاك رسته بودند، پسنديدند و از جهت فال نيك، آن روز را جشن كردندي و هر سال تا به امروز، آيين آن پادشاهان نيك عهد را در ايران و دور آن به جاي مي آورند.»

روزی کسی به خیام خردمند ، که دوران کهنسالی را پشت سر می گذاشت گفت :
«شما به یاد دارید دقیقا پدر بزرگ من چه زمانی درگذشت؟!»
خیام پرسید : «این پرسش برای چیست؟»
آن جوان گفت : «من تاریخ درگذشت همه خویشانم را بدست آورده ام و می خواهم روز وفات آنها بروم گورستان و برایشان دعا کنم و خیرات دهم و…»

خیام خندید و گفت : «آدم بدبختی هستی! خداوند تو را فرستاده تا شادی بیافرینی و دست زندگان و مستمندان را بگیری تا نمیرند تو به دنبال مردگانت هستی؟!»

… بعد پشتش را به او کرد و گفت: «مرا با مرده پرستان کاری نیست» و از او دور شد .

اندیشمند کشورمان ارد بزرگ می گوید : «کاویدن در غم ها ما را به خوشبختی نمی رساند»
و هم او در جایی دیگر می گوید: « آنکه ترانه زاری کشت میکند ، تباهیدن زندگی اش را برداشت میکند» .

امیدوارم همه ما ارزش زندگی را بدانیم و برای شادی هم بکوشیم

و شما ای فریبکاران دیومنش،و آنهایی که از سر نادانی شما را می ستایند،

همه دارای سرشتی پلید و بی ارزش هستید و این کردار فریبکارانه، شما را در هفت کشوربه بدی زبانزد کرده است.

زیرا اندیشه مردمان را چنان پریشان کرده اید که از خرد و اندیشه نیک روی گردان شده،

از راستی و دادگری دوری گزیده و زندگی خود را به تباهی کشانده اند.

گاتها، سروده پنجم، بندهای سوم و چهارم

دوستان گرامی حال با این پیش درآمد خبر زیر را که به محض دیدنش آه از نهادم بر آمد و به روزگار سیاهی که بر ایرانشهرمان میگذرد افسوس خوردم را بخوانید:

باقری (رییس سازمان مدیریت بحران کشور) از امضای تفاهمنامه با حوزه علمیه برای کاهش بلایای طبیعی خبر داد و تاکید کرد: از حوزه علمیه برای به کارگیری نقش معنویت در کاهش بلایای طبیعی استفاده خواهیم کرد و در مرحله اول با حوزه‌های علمیه قم، مشهد، اصفهان و شیراز تفاهمنامه همکاری امضا کردیم.